از ديدگاه سنت عقلانى غرب، فلسفه اسلامى همان فلسفه يونانى ـ اِسكندرانى در قالب واژگان عربى است و تنها نقش آن، انتقالِ برخى عناصر مهم از ميراث دوران باستان به جهانِ غرب در سدههاى ميانه بود. به هر حال، با نظرداشتِ ابعاد فلسفه اسلامى و در پرتو كلّيت سنت فلسفه اسلامى، كه از آغاز آن دوازده سده متوالى مىگذرد و هنوز به حيات خود ادامه مىدهد، كاملاً روشن مىشود كه فلسفه اسلامى به سانِ ديگر دستاوردهاى اسلامى، عميقا در قرآن و حديث ريشه دارد. فلسفه اسلامى نه تنها به واسطه اين واقعيت كه در جهان اسلام و توسط مسلمانان نشو و نما يافته است، بلكه به اين دليل كه اصول، روح و بسيارى از مسائل مربوط به خود را از منابع وحيانى اسلام گرفته است، اسلامى است؛ هر چند مخالفان فلسفه اسلامى ادعاهايى بر خلاف اين ابراز مىدارند(3).
همه فيلسوفان اسلامى از كندى تا فيلسوفان معاصر، همانند علامه طباطبايى در فضايى زندگى و تنفس كردهاند كه حقيقت قرآن و سنت پيامبر اسلام بر آن حاكم بوده است. تقريبا همه آنها مطابق با فقه اسلامى يا شريعت زندگى كرده و هر روز به سوى مكه نماز گزاردهاند. مشهورترين آنها مانند ابن سينا و ابن رشد كه آگاهانه دلبستگى جدى خود به اسلام را اظهار داشتند و بى آنكه معتقد باشند تنها ايمان مبناى علم است و نه عقل به هر حملهاى عليه مرزهاى عقيدتى خود قويا واكنش نشان مىدادند. ابن سينا هنگامى كه با مسئله سختى روبهرو مىشد، به مسجد مىرفت و دعا مىكرد(4) و ابن رشد، قاضى القضات قرطبه بود و اين بدان معنى است كه خود او مظهر اقتدار فقه اسلامى بود، هر چند بعدها شمار زيادى در اروپا او را عقلگراى بزرگ و اسوه واقعىِ تقابلِ عقل با ايمان دانستهاند. قرآن و وحى فضايى را كه قرار بود فيلسوفان اسلامى در آن و پيرامون آن تفلسف كنند، اساسا تغيير دادند و به نوع خاصى از فلسفه رهنمون شدند كه به راستى مىتوان آن را «فلسفه نبوى» ناميد(5).
حقيقت قرآن و وحيى كه قرآن را در اختيار جامعه بشرى نهاد، بايد در كانون توجّه كسانى قرار گيرد كه مىخواهند در جهان اسلام تفلسف كنند. قرآن و وحى به فلسفهاى رهنمون مىشوند كه كتاب آسمانى (قرآن)، منبعِ اصلى نه تنها قانون شرع، بلكه نفس وجود و فراتر از منبع وجود را شكل مىدهد. ضمير پاك پيامبر كه پذيراى وحى الهى بود، براى كسانى كه مىخواهند ماهيت اشياء را درك كنند، از بيشترين اهميت برخوردار است. چگونه مجارى معمول بشر براى فهم امور با چنين حالت خارقالعادهاى مرتبط بود؟ چگونه خرد بشرى با عقل برخوردار از پرتو وحى مرتبط بود؟ براى فهميدن ارتباط چنين مسائلى، حتّى نظرى اجمالى به آثار فيلسوفان مسلمان كافى است؛ آنانى كه وحى را منبع غايى علم دانستهاند(6). بنابراين، چنين مسائلى به عنوان تأويل متن مقدس و نظريههاىِ راجع به عقل كه معمولاً حقيقت ضمير پيامبر را نيز در برمىگيرد، مركز ثقل بيش از هزار سال انديشه فلسفى در اسلام را شكل مىدهد.
ممكن است كسى بگويد كه همين حقيقت وحى اسلامى و مشاركت در اين حقيقت بود كه ابزار تفلسف را به جهان اسلام وارد كرد. عقل نظرىِ فيلسوفان اسلامى ديگر عقل نظرى ارسطو نيست؛ هر چند اصطلاحات آن به عربى درآمده باشد. عقل نظرى كه ابزار معرفت شناختى مشى فلسفى است، به گونه ظريفى رنگ اسلامى به خود گرفته است؛ به نحوى كه هميشه نمىتوان از طريق تحليل واژگان فنى، به آن پى بُرد. به هر حال، هنگامى كه فردى مباحث مربوط به معناى عقل را در آثار فيلسوف گرانمايهاى چون ملاصدرا مىخواند، فهم اسلامى از عقل بر وى روشن مىشود. ملاصدرا ضمن تفسير آياتى چند از قرآن ـ كه اين واژه را در خود جاى داده است ـ و كتاب العقل از مجموعه حديثى شيعه، اصول الكافى مرحوم كلينى، به اين امر مىپردازد. تغيير سادهاى كه از مفهوم يونانى عقل (Nous)تا ديدگاه اسلامى از عقل صورت پذيرفت، حتّى جلوتر از آن در آثار مشائين اسلامى از قبيل ابن سينا نيز (آنجا كه عقل فعّال همان روح القدس تلقى شده است) به چشم مىآيد.
همانگونه كه بر پژوهندگان سنت اسلامى آشكار است، مطابق با برخى احاديث و همچنين سنت شفاهى، كه طى سدههايى منتقل شده است، قرآن و تمام ابعاد سنت اسلامىِ ريشهدار در آن، هم ظاهر و هم باطنى دارد. علاوه بر اين، آياتى چند از قرآن كريم به اهميت باطنى و نمادين آن كتاب وحيانى و پيام آن اشاره دارد. همچنين، مجموعهاى از احاديث به طور مستقيم با جنبه باطنى يا رازورزانه وحى اسلامى مرتبط است و برخى سخنان پيامبر مستقيما به مراتب رازگونه معانى قرآن اشاره دارد.
فلسفه اسلامى هم به جنبه ظاهرى وحى قرآنى يا شريعت و هم به حقيقت باطنى، كه مركز همه امور اسلامى است، مىپردازد. شمار زيادى از مجتهدان و فقيهان با فلسفه اسلامى به مخالفت برخاستهاند و اين در حالى است كه ديگران فلسفه اسلامى را پذيرفتهاند. در واقع، برخى فيلسوفان برجسته اسلامى بهسان ابن رشد، ميرداماد و شاه ولى اللّه دهلوى در عرصه حقوق دينى هم صاحبنظر بودهاند. به هر حال، شريعت غالبا شرايط اجتماعى و انسانى را براى مشى فيلسوفان اسلامى فراهم كرده است. حقيقت منبع و الهامگر علم در فلسفه اسلامى است.
نفسِ اصطلاح الحقيقة حائز بيشترين اهميت در فهم پيوند ميان فلسفه اسلامى و منابع وحيانى اسلام است(7).
«الحقيقة» به معناى درستى و راستى است. منشأ حقيقت خداوند است؛ او كه يكى از اسمائش «الحق» است، و دستيابى به حقيقت، آرمان فلسفه اسلامى است. در عين حال، «الحقيقة»، حقيقت باطنى قرآن را هم شكل مىدهد و از طريق بينش تأويلى نسبت به معانى قرآن مىتوان به حقيقت رسيد. در درازناى تاريخ زياد پيش آمده است كه فيلسوفى اسلامى فلسفه يا حكمت را، دو واژهاى كه با اختلاف اندكى در مورد فلسفه اسلامى به كار مىرود، با حقيقتِ موجود در باطن قرآن پيوند داده باشد. در واقع، بخش اعظم فلسفه اسلامى كشف تأويلگرايانه دو دفتر بزرگ وحى يعنى قرآن و عالم هستى است و در جهان انديشه اسلامى، فلسفه اسلامى به رغم پارهاى اختلافها، همرتبه با معرفت است؛ معرفتى كه به طور مستقيم هم از آموزههاى درونى اسلامى و هم از آموزههايى كه در تصوف و برخى ابعاد تشيع متبلور شد سرچشمه مىگيرد. اگر اين همانندى و قرابت نبود، ديگر سهروردى يا ملاصدرايى در ايران و ابن سبعينى در اندلس وجود نداشت.
فيلسوفانى به سان ناصر خسرو (سده 5 ق / 11 م) و ملاصدرا (سده 10ق / 16م) كه در فاصله زمانى دور مىزيستهاند، فلسفه يا حكمت را به وضوح با حقيقتى كه در بطن قرآن نهفته است و درك آن حاكى از تأويل روحانى اين كتاب مقدس است، پيوند دادهاند.
جعفر كاشفى، فيلسوف ايرانى سده سيزدهم هجرى، از اين هم فراتر مىرود و شيوههاى گوناگون تفسير قرآن را به مكاتبِ مختلف فلسفى نزديك مىكند. او تفسير (توضيح تحت اللفظى قرآن) را با مكتب مشّائى، تأويل (تفسير باطنى قرآن) را با مكتب رواقى (8) و تفهيم (فهم عميق اين كتاب مقدس) را با مكتب اشراق يكى مىداند(9).
از نظر مهمترين سنّت فلسفه اسلامى، به ويژه آن گونه كه در سدههاى اخير گسترش يافته است، مشى فلسفى از رجوع به خود و رسوخ به معناى باطنى قرآن و حديث جداناشدنى بود. از نظر فيلسوفانِ شيعى مذهب اين امر (رسوخ به معانى باطنى قرآن و حديث) از طريق قدرت ناشى از دائرة الولاية حاصل مىشود كه متعاقب با ختم دائرة النبوّة با فوت پيامبر اسلام است.
ارتباط تنگاتنگ ميان قرآن و حديث از يك سو و فلسفه اسلامى از سوى ديگر، در فهم تاريخ فلسفه نهفته است. مسلمانان هِرمس (Hermes) را كه از نظر شخصيت او را «سه هرمس» تلقى مىكنند و از منابع اسلامى به غرب راه يافته است، با ادريس يا آنوخ ـ پيامبر باستانى كه در زمره پيامبران قرآن و حديث است ـ يكى مىدانند(10). مسلمانان ادريس را منشأ فلسفه مىدانستند و به او لقب ابو الحكماء (پدر فيلسوفان) مىدادند. مسلمانانى مانند فيلو (philo) و برخى فيلسوفان يونانى و پيش از آنان و همچنين بسيارى از فيلسوفان دوره رنسانس در اروپا، نبوت را خاستگاه فلسفه مىدانستند و به شيوه اسلامى و در قالب نوافلاطونى شرقى تاييد مىكردند كه «افلاطون همان موسى در يونان باستان بود». اين عبارت معروف به زبان عربى كه «فلسفه از چراغ نبوت سرچشمه مىگيرد» (ينبعُ الحِكمةُ مِنْ مِشْكاة النبوَّة) در تاريخ فلسفه اسلامى طنينانداز است و آشكارا نشان مىدهد كه خود فيلسوفان اسلامى به رابطه ميان فلسفه و وحى چگونه مىنگريستند.
بايد به يادداشت كه الحكيم (به معناى خردمند و از ريشه حكمت) يكى از اسماء بارى تعالى و همچنين يكى از نامهاى قرآن است. به ويژه بسيارى از فيلسوفان اسلامى فلسفه نزول سوره سى و يكم قرآن با نام لقمان را، كه پس از پيامبر به حكيم معروف شد، ارتقاى جايگاه حكمت مىدانند كه فيلسوفان اسلامى آن را فلسفه واقعى مىنامند.
اين سوره با حروف نمادين الف، لام و ميم آغاز مىشود و پس از آن آيه «تِلْكَ آياتُ الكِتابِ الْحَكيمِ» مىآيد و در اين آيه به طور مستقيم واژه «حكيم» ذكر مىشود. سپس در آيه دوازده همين سوره آمده است: «وَ لَقَدْ آتَينا لُقْمانَ الحِكْمَةَ اَنِ اشْكُرْ للّهِ وَ مَنْ يَشْكُر فَانّما يَشكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَاِنَّ اللّهَ غَنىٌّ حَميدٌ». آشكارا در اين آيه موهبت حكمت لطفى تلقى شده است كه فرد به واسطه آن بايد سپاسگزار باشد و اين حقيقت با اين آيه معروف تأييد مىشود كه: «يؤتِى الْحِكمَةَ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُؤتِ الحِكْمَةَ فَقَدْ اوتِىَ خَيرا كثيرا و ...»(2/269)
احاديث چندى وجود دارد كه حاكى است خداوند نبوت و فلسفه يا حكمت را به لقمان عرضه داشت و او حكمت را برگزيد. البته نبايد آن را به سادگى با طب يا ديگر شاخههاى سنتى حكمت خلط كرد، بلكه آن به نفس فلسفه محض اشاره مىكند؛ فلسفهاى كه با بارى تعالى و اهداف غايى اشياء مرتبط است. اين دسته از مآخذ سنتى همچنين به برخى آيات قرآنى از جمله «وَ يُعَلِّمُهُ اللّهُ الكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ»(3/48) و «... لَما اتَيتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ» (3/81) اشاره مىكند. آيات ديگرى هم وجود دارد كه در آن كتاب و حكمت با هم ذكر شده است. آنها معتقدند كه اين ارتباط مؤيد اين واقعيت است كه آنچه را خداوند از طريق وحى نازل كرده است، در حكمت هم وجود دارد و از طريق عقل، كه انعكاس عالَم اصغر از حقيقت عالَم اكبر و ابزار وحى است، مىتوان به آن رسيد(11). بر اساس اين نظر، فيلسوفان اسلامى متأخر همانند ملاصدرا نظريه مبسوطى را از عقل در خصوص عقل نبوى و نزول كلام مقدس يا قرآن ارائه كرده و تا حدى نظريه خود را بر آراى ابن سينا و ديگر فيلسوفان مسلمان مشّائى استوار ساختهاند. همه اين موارد حاكى از اين است كه به چه ميزان فلسفه اسلامى سنتى خود را به طور عموم با وحى به ويژه با قرآن سازگار كرده است.
فيلسوفان اسلامى بر محتواى كلى قرآن و آيات خاصى تأمّل كردهاند. اين فيلسوفان به آيات چند معنايى يا متشابهات توجّه خاصى مبذول داشتهاند. همچنين آيات معروف چندى نقل شده يا بيشتر از ديگر آيات تفسير شده است. از اين ميان مىتوان به آية النور (35/24) اشاره كرد كه از پيش، ابن سينا در كتاب اشارات خود و فيلسوفان متأخر زيادى آن را تفسير كردهاند. در واقع، ملاصدرا يكى از مهمترين تفاسير فلسفى را با عنوان تفسير آية النور بر اين آيه نگاشته است(12).
پژوهشهاى غربى درباره فلسفه اسلامى كه معمولاً فلسفه اسلامى را بسط فلسفه يونانى مىدانند(13)، بسيارى از تفاسير فيلسوفان اسلامى از قرآن را ناديده گرفته است، در حالى كه تفاسير فلسفى بخش مهمى از تفاسير را در كنار تفاسير فقهى، فقه اللغوى، كلامى و عرفانى تشكيل مىدهد. نخستين فيلسوف برجسته اسلامى كه به نگاشتن تفسير قرآن پرداخته، ابن سينا مىباشد كه بسيارى از تفاسير او به جاى مانده است(14). پس از آن، سهروردى و شمارى از فيلسوفان متأخر مانند ابن تركه اصفهانى بر عبارات مختلف اين كتاب مقدس تفسير نگاشتند. به هر حال، مهمترين تفاسير فلسفى قرآن كه توسط ملاّ صدرا با عناوين اسرار الآيات و مفاتيح الغيب(15) نوشته شده است، در زمره حيرتانگيزترين آثار سنت عقلانى اسلامى جاى مىگيرد، اگر چه تا كنون در غرب به ندرت مورد بررسى قرار گرفته است. ملاصدرا نيز يكى از آثار عمده خود را به تفسير اصول كافىِ مرحوم كلينى، يكى از كتابهاى اربعه شيعه كه اقوال پيامبر صلىاللهعليهوآله و ائمه عليهمالسلام را دربر دارد، اختصاص داده است. مجموعه اين آثار با شكوهترين تفاسير فلسفى از قرآن و حديث را در تاريخ اسلام شكل مىدهد، به ملاصدرا هم ختم نمىشود. با ارزشترين تفسير قرآن، الميزان، كه در خلال دهههاى گذشته نگاشته شده است، از آنِ علامّه طباطبايى، احياگر تعليم فلسفه در قم پس از جنگ جهانى دوم و يكى از فيلسوفان مهم اين سده است كه به تدريج آوازه آثار فلسفىاش به خارج از جهان اسلام نيز راه مىيابد.
مضامين قرآنى خاصى در سراسر تاريخ درازناى فلسفه اسلامى به ويژه در طى دوره متأخر كه اين فلسفه به حكمت الهى تمام عيار به معناى واقعى و نه به معناى انحرافى اين لغت بدل شده، بر آن سايه افكنده است. تئوسوفى دقيقا با اصطلاحِ عربى الحكمة الالهيّة (يا حكمت الهى به زبان فارسى) تطابق مىكند. البته نخستين و مهمترين اصل، وحدانيت ذات الهى و حقيقت ابدى يا توحيد است كه جوهره اسلام را به خود اختصاص داده است. همه فيلسوفان اسلامى موحد يا معتقدان به توحيد بودند و اعتبار فلسفه را در پرتو آن معنى مىكردند. آنان در حالى كه به اَشكال بعدى فلسفه يونان و روم كه شكاك يا لاادرىگرايانه بود، كاملاً بىتوجّه بودهاند، فيثاغورث و افلاطون را كه وحدانيت ذات الهى را تأييد كردهاند، موحد مىدانند.
چگونگى تفسير فيلسوفان اسلامى از نظريه وحدانيت بارى تعالى در بطن فلسفه اسلامى نهفته است. ميان توصيف قرآنى از وحدانيت و آنچه مسلمانان از منابع يونانى فرا گرفتهاند، همواره اختلاف وجود داشت؛ اختلافى كه توسط فيلسوفان متأخرى چون سهروردى و ملاصدرا به تلفيقى از بالاترين نظم عقلانى بدل شد(16). امّا در تمامى تعاملات و برخوردها با اين موضوع در طى سده سيزده يا حتّى پس از آن، از كندى تا ملاّ على زنوزى، و حاج ملاّ هادى سبزوارى نظريه قرآن در باره وحدانيت، كه از ديدگاه اسلام بسيار مبنايى است، حاكم بوده و به يك معنى، دستورالعمل فيلسوفان اسلامى را مشخص كرده است.
مكمّل نظريه قرآن در باره وحدانيت بارى تعالى اين تأييد آشكار در قرآن است كه خداوند وجود مىبخشد و اين عملى است كه هر آنچه را كه موجود است، به فعليت مىرساند. اين مفهوم در آيه «و اِنَّما اِذا اَرادَ شَيئا اَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون»(36/81) آمده است.
دغدغه فيلسوفان اسلامى نسبت به علم الوجود همانگونه كه با اصطلاحات فلسفه اسلامى در اين زمينه مرتبط است به طور مستقيم با نظريه قرآن ارتباط دارد؛ جايى كه از وجود چيزى بيش از فعل يا عمل وجود (esto)فهميده مىشود تا اسم يا حالت وجود (esse). اگر ابن سينا نخست و پيش از همه «فيلسوف وجودى» ناميده مىشود(17) و اينكه او علم الوجود را، كه بر بخش عظيمى از فلسفه سدههاى ميانه سايه افكند توسعه داده است، به اين دليل نيست كه او صرفا نظرات ارسطو را به عربى و فارسى خوانده بود، بلكه ناشى از تفكر او در نظريه قرآنى در باره احديت در فعلِ وجود است. در نتيجه تفكر درقرآن در پيوند با انديشه يونانى بود كه فيلسوفان اسلامى نظريه وجود محض را، كه در رأس سلسلة الوجود و منفصل از آن است، رواج دادند، در حالى كه فيلسوفان ديگرى از جمله شمارى از فيلسوفان اسماعيليه خدا را فراتر از وجود تلقى مىكردند و فعل او را، كُن قرآنى، كه اصل علم هستى تلقى مىشود، با وجود يكسان مىدانستند.
همچنين اين نظريه قرآن درباره خلق عالم توسط خدا و خلقِ پس از نيستى (با تمام مدارج مختلفى كه معناى نيستى در خود دارد)(18) است كه فيلسوفان اسلامى را به اين سمت و سو سوق داد كه به دقت ميان خدا به مثابه وجود محض و وجود عالَم تمايز قايل شوند و هستىشناسى ارسطويى، كلّ منسجم(19)، را ابطال كنند. در اسلام و مطابق با تمايز مشهور ابنسينا، عالم هميشه ممكن الوجود است، در حالى كه خداوند واجب الوجود مىباشد(20). هيچ يك از فيلسوفان اسلامى تاكنون ميان وجودِ مخلوقات و وجود خدا حدوث وجودى فرض نكردهاند و اين تحول بنيادى در فهم هستىشناسى ارسطويى در نظريه اسلام در باره خدا و وجود، همانگونه كه در قرآن و حديث آمده است(21)، ريشه دارد. علاوه بر اين، اين تأثير نه تنها براى آنانى كه نظريه وجودِ پس از فنا را به معناى معمول كلامى خود وارد كردند مبهم است، بلكه براى افرادى همانند فارابى و ابن سينا، كه معتقد به نظريه فيض وجود بودند، مبهم است و اين تأثير براى آنانى كه تفاوت بنيادين وجود جهان و وجود خدا را نفى مىكنند، ابهام دارد.
تصور كليت مسئله «حدوث» و «قِدَمِ» جهان، كه ذهن انديشمندان اسلامى را در دوازده سده اخير به خود مشغول داشته و با مسئله امكان حدوث زمانى جهانى در مقايسه با ذات الهى مرتبط است، بدون بهرهگيرى از تعاليم قرآن و حديث ممكن نيست. البته نمىتوان انكار كرد كه پيش از ظهور اسلام، متكلمان و فيلسوفان مسيحى همانند جان فيلوپونوس (John Philoponus) در اين باره مطلب نوشتهاند و مسلمانان هم از برخى از اين نوشتهها آگاه بودهاند (به ويژه رساله فيلوپونوس عليه نظريه قِدَم جهان)، امّا اگر تعاليمِ قرآنى در مورد خلقت نمىبود، به هر صورت ممكن بود كه چنين نوشتههايى مسيحى نقش متفاوتى در انديشه اسلامى ايفا كند. مسلمانان دقيقا به دليل توجّهشان به مسئله حدوث و قِدَم به استدلالهاى فيلوپونوس علاقهمند بودند.
مسئله حدوث و قِدَم از اختلاف ميان تعاليم قرآن و حديث از يك سو، و مفهوم يونانى رابطه حدوثى ميان جهان و منشأ الهى از سوى ديگر سرچشمه مىگرفت.
يكى ديگر از مسائل مهم در نظر فيلسوفان اسلامى از كندى تا ملاصدرا و فيلسوفان پس از آنها، مسئله علم خداوند به جهان است. فيلسوفان برجسته اسلامى همانند فارابى، ابن سينا، سهروردى، ابن رشد و ملاصدرا ديدگاههاى مختلفى در اين موضوع مطرح كردهاند، در حالى كه متكلمان ديدگاههاى ايشان را در اين خصوص، مانند نظراتشان در مسئله حدوث و قِدَم و به ويژه در مورد مسئله علم خداوند به اشياء را دائما مورد نقد و بررسى قرار دادهاند(22). بنابراين، چنين مسئلهاى به طور مستقيم از تأكيدات قرآن بر علم خداوند به كليه اشياء به فلسفه اسلامى وارد شد و اين تأكيد در آيات بىشمار به سان «... وَ ما يَعزُبُ عنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِى الأَرْضِ وَ لا فِى السَّماءِ وَ لا اصْغَرَ مِنْ ذلِكَ وَ لا اكْبَرَ إلاّ فِى كِتابٍ مُبينٍ»(10/61) آمده است. دقيقا همين تأكيد اسلام بر علم مطلق الهى بود كه مسئله علم خداوند به جهان را در كانون توجّه فيلسوفان اسلامى قرار داد و سبب شد كه فلسفه اسلامى مانند فلسفه يهودى و مسيحى آراى فلسفى مفصّلى را رواج دهد كه از چشمانداز فلسفىِ ميراث يونانى ـ اسكندرانى كاملاً پنهان بود. در اين بافت، آموزه اسلامىِ «علم لدنى» هم براى فلسفه و هم براى عرفان نظرى (معرفت) حايز اهميت است.
اين مسئله دقيقا با اهميتِ فلسفى وحى پيوند دارد. فيلسوفان اسلامى متقدم به سان ابن سينا در صدد بودند كه نظريهاى را رواج دهند كه تا حدى و نه منحصرا بر آراى يونانى در مورد عقل و قواى نفسانى استوار باشد(23).
فيلسوفان اسلامى بعدى توجّه خود را به اين مسئله استمرار دادند و درصدد برآمدند كه در قالبى فلسفى، امكان نزول حقيقت و دسترسى به آن از طريق علمِ مبتنى بر يقين را، كه از منابعى غير از حواس، خرد و حتى عقل باطنى حاصل مىشود، توضيح دهند. در هر صورت، آنها به شباهت ميان عقل باطنى و تجلّى عينى عقل كلى يا كلمة اللّه كه وحى باشد، اشاره كردهاند. فيلسوفان اسلامى متأخر همانند ملاصدرا در حالى كه از مفاهيمى با منشأ يونانى بهره مىبردهاند، بر مفاهيم قرآن و حديث در اين مسئله كاملاً تكيه داشتهاند.
در زمينه جهانشناسى نيز مىتوان حضور مداوم مضامين قرآنى و احاديث چندى را يافت. براى درك اهميت و نقش قرآن و حديث در شكلدهى به جهانشناسى مورد بحث در سنت فلسفى اسلامى كافى است به شروح «آية النور» و «آية الكرسى» و نمادها و تماثيل واضح قرآنى همانند عرش يا كرسى، به آيه نورُ السَّمواتِ وَ الاَرضِ، مشكاة و بسيارى ديگر از واژگان قرآنى توجّه كرد(24). البته اهميت جهانشناختى معراج پيامبر را كه ابتدا ابن سينا و سپس بسيارى از فيلسوفان اسلامى به طور مستقيم به آن پرداختهاند، نبايد از ياد برد. اين رويداد مهم در زندگانى پيامبر، با معانى مختلفى كه دارد، نه تنها براى صوفيان از اهميت زيادى برخوردار بود، كه توجّه فيلسوفان بىشمارى را نسبت به توصيف آن واقعه در آياتى از قرآن و حديث به خود جلب كرد. برخى فيلسوفان هم به ديگر رويدادهاى زندگانى پيامبر، كه اهميت جهانشناختى داشت، توجّه كردند؛ مانند «شقّ القمر» كه فيلسوف سده نهم ايران، ابن تركه اصفهانى، در باره آن رساله جداگانهاى نگاشت(25).
در هيچ يك از شاخههاى فلسفه اسلامى، تأثير قرآن و حديث واضحتر از معادشناسى نيست؛ همان مفهومى كه از منظر جهانبينى ابراهيم، با جهان فلسفى دوران باستان بيگانه بود. مفاهيمى از قبيل اراده خداوند در پايان دادن تاريخ، معاد جسمانى، مسائل مختلف معاد شناختى، يومالحساب و جهان پس از مرگ، چه با رويكرد اسلامى و چه مسيحى، با فلسفه باستان بيگانه است. اين در حالى است كه اين مفاهيم آشكارا در قرآن و حديث و همچنين انجيل و ديگر منابع دينى يهود و مسيحيت وجود دارد.
فيلسوفان اسلامى در فرايند تفلسف از اين آراى مهم كاملاً آگاه بودهاند، امّا فيلسوفان متقدّم نتوانستهاند ادلهاى فلسفى بر آموزههاى اسلامى اقامه كنند؛ آموزههايى كه بسيارى از افراد آنها را بر مبناى ايمان پذيرفتهاند و نتوانستهاند آنها را در بافت فلسفه مشائى قرار دهند. چنين حالتى را در مورد ابن سينا مىبينيم. او در چندين اثر خود از جمله شفا اعتراف مىكند كه نمىتواند معاد جسمانى را اثبات كند، امّا با ايمان خود آن را مىپذيرد. در واقع، اين مسئله در كنار پذيرش قِدَم از سوى ابن سينا نظر او مبنى بر ناتوانى فيلسوفان در اثبات علم خداوند به اشياء بود كه غزالى با تمسك به آنها ابن سينا را به چالش كشاند و او را به كفر متهم كرد. چندين سده بعد، ملاصدرا حقيقت معاد جسمانى را با اصول حكمت متعاليه اثبات و ابن سينا و غزالى را به عدم صلاحيت در پرداختن به اين موضوع متهم كرد(26). اسفار ملاصدرا اثر فلسفى جامعى است كه در آن معاد و تمام ابعاد آن بررسى شده است.
براى دريافتن اين نكته كه نويسنده كاملاً بر قرآن و حديث متكى بوده است، كافى است كه اين اثر يا ديگر رسائل وى را در اين موضوع همانند المبدأ و المعاد يا الحكمة العرشية بررسى كنيم. در حقيقت، دستاورد او در ارائه معناى فلسفى از معاد، اساسا تأويلى از منابع دينى و اسلامى و در رأس آنها قرآن و حديث است. اين واقعيت تنها در مورد ملا صدرا صادق نيست. همچنين مىتوان پيوند فلسفه و وحى را در آثار ملا محسن فيض كاشانى، شاه ولى اللّه دهلوى، ملاّ عبد اللّه زنوزى، حاج ملاّ هادى سبزوارى و بسيارى از فيلسوفان متأخرى كه در ابعاد مختلف معاد مطلب نوشتهاند، مشاهده كرد. در خصوص مسئله معاد، در دورههاى بعد به قرآن و حديث توجّه بيشترى مبذول شد و اين تأثير در دو اثرِ جامعِ ابن سينا و در رسائل مجزاى او (مانند المبدأ و المعاد)، كه به طور مستقيم در اين موضوع نگاشته است، كاملاً مشهود است. شايان ذكر است كه او در اين خصوص يكى از رسائل بسيار معروف خود را با نظر داشت اصطلاح اسلامى يوم الحساب، الرسالة الاضحوية نامگذارى كرد.
با تأمل در تاريخ فلسفه اسلامى در پيوند آن با وحى اسلامى، مىتوان حركتى در جهت هر چه نزديكتر شدن پيوند فلسفه با قرآن و حديث ديد، چنان كه فلسفه به «الحكمة الالهية» تبديل شد. اگر چه فارابى و ابن سينا بسيارى از موضوعات خود را از منابع قرآنى اخذ كردهاند، به ندرت در آثار فلسفى خود از قرآن به طور مستقيم ياد كردهاند. وقتى به آثار سهروردى، فيلسوف سده ششم هجرى قمرى نگاه مىكنيم، نقل قولهايى از قرآن و حديث در آثار فلسفى محضش مىبينيم. چهار سده بعد، فيلسوفان عصر صفوى آثار فلسفى خود را در قالب شروحى بر متن قرآن با برخى احاديث مىنگاشتند. اين جريان در سدههاى بعدى نه تنها در ايران، بلكه در هند و قلمرو عثمانى (اعم از عراق) ادامه يافت.
در مورد ايران هنگامى كه فلسفه از سده هفتم به بعد با عالم عقلانى شيعه ادغام شد، اقوال ائمه عليهمالسلام نقش هر چه مهمترى ايفا كردند و مكملى براى احاديث نبوى شدند. اين سخن به ويژه در مورد سخنان امام محمّد باقر، امام جعفر صادق و امام موسى كاظم عليهمالسلام صادق است. سخنان ايشان موضوع بسيارى از مسائلِ مورد بحثِ فيلسوفان اسلامى متأخر است(27). براى آگاهى از اهميت فلسفى بسيارى از سخنان ائمه و نقش آنها در تفكرات و تأملات فلسفى بعدى كافى است اثر جاودان امّا ناتمام ملاصدرا با عنوان شرح اصول كافى بررسى شود.
قرآن و حديث به موازات اقوال ائمه، كه به يك معنى در جهان تشيع شرح و بسط حديث است، در سدههاى متمادى چارچوب و اساس فلسفه اسلامى را شكل داده است و جو عقلانى ـ اجتماعىاى را پديد آورده كه فيلسوفان اسلامى در آن تفلسف كردهاند. علاوه بر اين، قرآن و حديث معرفت حقيقى، ماهيت اشياء، انسانيت و اهداف نهايى آن، تاريخ انديشه فيلسوفان اسلامى و تأثيرپذيرى ايشان از قرآن و حديث را به تصوير كشيدهاند. قرآن و حديث زبان مفاهمه را، كه فيلسوفان اسلامى و ديگر اعضاى جامعه اسلامى در آن شريكاند، تدارك ديدهاند(28). البته بدون وحى اسلامى (قرآن) تمدن اسلامى هم نبود، امّا مهم است كه بدانيم فلسفه اسلامى هم نبود. آنگونه كه بسيارى از دانشمندان عربى و برخى از پيروان مسلمان آنها ادعا كردهاند، مشى فلسفى در جهان اسلام صرفا تكرار طوطىوار فلسفه يونانى ـ اسكندرانى به زبان عربى نيست، بلكه فلسفهاى است كه با قرآن و حديث رشد كرده است. به عكس، فلسفه اسلامى واقعا اسلامى است؛ زيرا در جهانى شكوفا شد كه خطوط اصلى آن با وحى قرآنى مشخص مىشود.
همانگونه كه در آغاز اين نوشتار آمد، فلسفه اسلامى اصولاً «فلسفه نبوى» و مبتنى بر تأويل ثمره وحى، كتاب مقدس است كه به طور انفكاك ناپذيرى با عقل مربوط به جهان صغير مرتبط است و به تنهايى مىتواند استعدادهاى بالقوه عقل را در ما به فعليت برساند. فلسفه اسلامى با برداشت سنتى آن، كشف معناى باطنى كتاب مقدس و وسيلهاى براى رسيدن به حقيقت باطنى قرآن است. فلسفه اسلامى به احدِ واحد يا وجود محض، وجود جهان و كليه مراتب جهان مىپردازد. فلسفه اسلامى به انسان و كمال او و عوالم و بازگشت نهايى همه اشياء به سوى خدا مىپردازد. اين تفسير از وجود چيزى نيست مگر رسوخ به معناى باطنى قرآن، كه همان وجود است. قرآن كتابى است كه تأمل در آن كليد فهم مراتب عينى و ذهنى وجود است كه سالهاست مد نظر فيلسوف اسلامى بوده است.
بررسى عميقتر فلسفه اسلامى در تاريخ هزار و دويست ساله آن، نقش قرآن و حديث را در شكلدهى، تفصيل و دشواريهاى اين سنت فلسفى مهم آشكار مىكند. به همان طريق كه كليه فيلسوفان اسلامى از كندى و پس از او، قرآن و حديث را مىشناختند و با آن زندگى مىكردند، فلسفه اسلامى در طى چندين سده پيوند باطنى خود را با منابع وحيانى اسلام نشان داده است؛ پيوندى كه با گذشت سدههاى متمادى حتّى آشكارتر شده است؛ زيرا فلسفه اسلامى اساسا تأويل فلسفى متن مقدس با بهرهگيرى از ميراث غنى فلسفى دوران باستان است. به اين دليل كه فلسفه اسلامى بىآنكه حالتى گذرا و بيگانه در تاريخ انديشه اسلامى باشد، با گذشت سدههاى متمادى هنوز به حيات خود ادامه داده و تا به امروز يكى از چشماندازهاى مهم عقلانى در تمدن اسلامى را ـ همانند ديگر موارد اسلامى ـ با ريشههاى عميق در قرآن و حديث به خود اختصاص داده است.
1 - S.H. Nasr, "The Quran and HadiIth as source and inspiration of Islamic Philosophy" in "The History of Islamic Philosophy", Arayeh press, 1996, ch 2, pp: 27-39.
2 ـ استاد مطالعات اسلامى در دانشگاه جورج واشنگتن.
3 ـ در جهان اسلام نيز دانشمندانِ علم كلام و برخى ديگر از دانشمندانى كه سدههاى متمادى با فلسفه اسلامى مخالفت كردهاند، ادعا كردهاند كه آنها فلسفه ناب يونان را در برابر فلسفه يا حكمت ايمانى قرار دادهاند. (الحكمة اليونانية در برابر الحكمة الايمانية) برخى انديشمندان مسلمان معاصر كه به انگليسى قلم مىزنند، صفت «مسلمان» را در تقابل با صفت «اسلامى» قرار دادهاند. آنان صفت «مسلمان» را به معناى آنچه مسلمانان انجام داده يا ايجاد كردهاند و «اسلامى» را به معناى آنچه به طور مستقيم از وحى اسلامى سرچشمه گرفته است، مىدانند. بسيارى از دانشمندان كه بيشتر از پاكستان يا هند هستند، اصرار دارند فلسفه اسلامى را فلسفه مسلمانان بنامند. اين رويكرد در عنوان كتابِ مشهور تاريخ فلسفه مسلمانان، ويراسته م. م. شريف مشهود است. به هر حال، اگر فردى از منظر سنتى اسلامى و با دقت بيشترى به فلسفه اسلامى نگاه كند و كلّيت تاريخ فلسفه اسلامى را مد نظر قرار دهد، درخواهد يافت كه اين فلسفه با توجّه به تعاريف ياد شده از اين دو واژه، هم اسلامى و هم از مسلمانان است.
4 ـ يك بار كه ابن سينا به بىدينى متهم شد، در قالب رباعى معروفى به زبان فارسى چنين پاسخ داد: محكمتر از ايمان من ايمان نبوَد كفر چو منى گزاف و آسان نبوَد پس در همه دهر يك مسلمان نبوَد در دهر چو من يكى و آن هم كافر حجة الحق ابو على سينا، دانشنامه علائى منطق و فلسفه اولى، تصحيح و تعليق احمد خراسانى، تهران، كتابخانه فارابى، 1360ش، مقدمه.
5 ـ هانرى كربن و من اين تعبير را براى نخستين بار به كار بردهايم. نگاه كنيد به: هانرى كربن با همكارى س.ح. نصر و اُ. يحيى، تاريخ فلسفه اسلامى، پاريس، 1964م.
6 ـ مىگوييم «تقريبا»؛ چرا كه يكى دو تن از فيلسوفان از قبيل محمّد بن زكريا رازى هستند كه ضرورت نبوت را رد مىكنند. به هر حال حتّى در اين مورد، ضرورت وحى براى حصول علم غايى رد شده است نه اينكه وجود وحى نفى شود.
7 ـ نگاه كنيد به: كربن، تاريخ فلسفه اسلامى، ص 26 و پس از آن.
8 ـ به هر صورت نبايد اصطلاح رواقىِ مد نظر فيلسوفان اسلامى را با مكتب رواقى در رُم با يكديگر خلط كرد.
9 ـ كربن، تاريخ فلسفه اسلامى، ص 24.
10 ـ در خصوص شخصيت اسلامى هرمسى و نوشتههاى هرمس در جهان اسلام نگاه كنيد به: L. Massignon, "Inventaire de la Littérature herméti que arabe", appendix 3 (Paris, 1954-60); S.H. Nasr, Islamic Life and Thought (Albany, 1981): 102-19; F. Sezgin, Geschichte der arabischen Schrifttums, 4 (leiden, 1971).
11 ـ براى نمونه نگاه كنيد به: تقريظ يكى از فيلسوفان سنّتى مهم و معاصر ايران، ابوالحسن شعرانى، بر كتاب اسرار الحِكَم سبزوارى (تهران، 1337ش)، ص 3.
12 ـ ويراسته م. خواجوى (با مقدمه و ترجمه فارسى)، تهران، 1363ش.
13 ـ نوشتههاى هانرى كربن از اين امر مستثناست.
14 ـ نگاه كنيد به: م. عبد الحق، «تفسير ابن سينا از قرآن»، فصلنامه اسلامى، سال 32، ش 1، 1988، ص 56-46.
15 ـ اين اثر جاويدان به عربى است و م. خواجوى، كه كليّه تفاسير قرآنى ملاصدرا را در سالهاى اخير به چاپ رسانده است، آن را به فارسى ترجمه كرده است. شايان ذكر است كه ترجمه فارسى آن با عنوان «ترجمه مفاتيح الغيب» (تهران، 1979) بررسى مطوّلى از ظهور فلسفه و مكاتب مختلف آن توسط آيت اللّه عابدى شاهرودى را در بر مىگيرد. او رابطه تنگاتنگ فلسفه اسلامى و قرآن را در بافت انديشه اسلامى مورد بحث قرار مىدهد.
16 ـ نگاه كنيد به: آى. نتون، اللّه متعالى (لندن، 1989). نگارنده كتاب به بررسى اين اختلاف مىپردازد، امّا گزارش خود را با مقولات خاصى از فلسفه معاصر اروپا، كه مناسب با اين موضوع نيست، خلط مىكند.
17 ـ نگاه كنيد به: E. Gilson, Avicenne et le Point de départ de Duns Scot, Extrait des archives d'histoire doctrinale et littéraire du Moyen Age (paris, 1927) and A. M. Goichon, "L'unité de la pensée avicennienne", Archives Internationale d'Histoire des sciences, 20-1 (1925): 290 ff.
18 ـ نگاه كنيد به: D. Burrell and B. McGinn (eds), God and Creation (Notre Dame, 1990): 246 ff. for the more esoteric meaning af ex nihilio in Islam see. L. schaya, la création en Dieu (paris, 1983) specially chapter 6:90 ff.
19 - Block without fissure.
20 - Nasr, An Introduction to Islamic Cosmological Doctrines (Albany, 1993), chapter 12.
21 ـ نگاه كنيد به: توشيهيكو ايزوتسو، مفهوم و حقيقت وجود (توكيو، 1971).
22 ـ انتقادهاى غزالى و امام فخر رازى از مسئله حدوث و قِدَم معروف است و در ادامه مىآيد. به هر حال، انتقادهاى ديگر متكلمان اهميت كمترى دارد و انتقادهاى دسته دوم در رد امكان علم خداوند به اشياء و نه تنها جهان ايراد شده است.
23 ـ نگاه كنيد به: F. Rahman , Prophery in Islam, Philosophy and Orthodoxy (London, 1958) در اين اثر برخى از اين نظريات با تأكيد بيشترى بر مؤلفههاى يونانى به وضوح توصيف و تحليل گرديده، امّا نقش ديدگاه اسلامى در باره وحى كم جلوه داده شده است.
24 ـ در اين خصوص نگاه كنيد به: Nasr, An Introduction to Islamic Cosmological Doctrines; and Nasr, "Islamic Cosmology", in Islamic Civilization , 4,ed. A. Y. al-Hassan et al. (paris).
25 ـ نگاه كنيد به: H. Corbin, En Islam iranian, 3 (Paris, 1977): 233 ff.
26 ـ ملا صدرا در چندين اثر خود به ويژه در حاشيةٌ على حكمة الاشراقِ سهروردى به اين بحث پرداخته است. نگاه كنيد به: H. Corbin, "Le théme de la résurrection chez MollaI SadraI ShiIraIziI (1050/1640) Commentateur de Sohrawardi (587/1191)", in Studies in Mysticism and Religion-Presented to Gershow G. Scholem (Jerusalem, 1967): 71-118.
27 ـ علامه طباطبايى، يكى از فيلسوفان سنتى و برجسته در ايران معاصر، زمانى به بررسى شمارى از مسائل فلسفى فيلسوفان اوليه و متأخر پرادخت. او به ما گفت كه بر اساس بررسيهاى خود دريافته است كه فيلسوفان اسلامى اوّليه بيش از دويست مسئله فلسفى، و ملا صدرا و شاگرادنش بيش از ششصد مسئله را بررسى كردهاند. اگر چه او پذيرفت كه اين رويكرد تا حدى كمّى است، شمايى از گستره موضوعى فلسفه اسلامى است. او اين گستردگى را تقريبا به طور كامل ناشى از تأثير مظاهر متافيزيكى و فلسفى امامان شيعه مىداند كه از زمان نصيرالدين توسى به بعد توجّه بيشتر فيلسوفان اسلامى اعم از شيعه و سنى را به خود جلب كرد.
28 ـ قرآن و حديث همچنين بر شكلگيرى واژگان فلسفه اسلامى به زبان عربى به طور مستقيم و عميق تأثير گذاشته است و ما در اين نوشتار به آن نپرداختيم.